سومین نشست کتاب خوان کودک و نوجوان با معرفی 5 کتاب با مشارکت اعضای کودک و نوجوان در کتابخانه الزهرا(

ساخت وبلاگ

  در این نشست که توسط سرکار خانم معصومه منصوری برگزار شد 10نفر از اعضای کودک و نوجوان شرکت داشتند؛ که  5کتاب را معرفی نمودند:  

کتابهای خوانده شده به شرح ذیل می باشد:
1- کتاب " حیله شاگردان ( داستانهای زیبای مولوی) " نوشته پرویز امینی انتشارات  وزیر ارائه  توسط آرمان وثیق مهر   
 
خلاصه کتاب : معلمی سخت گیر در مدرسه به بچه ها درس می داد . فاصله خانه معلم تا کلاس درس بسیار کم بود بنابراین او هیچوقت  دیر نمی آمد و یا غیبت نمی کرد . بچه ها از این قضیه بسیار ناراحت بودند و تصمیم گرفتن حیله ای بزنند و یکی از بچه ها گفت بنظر من به معلم بگوییم که بنظر رنجور و رنگ پریده می آیید ... 

2- کتاب "قصه های کوچک برای بچه های کوچک" تالیف  شکوه قاسم نیا انتشارات"کتابهای بنفشه" ارائه توسط سارا نوروزی 

خلاصه کتاب : فاطمه خانم گرسنه بود مادرش یک لقمه نان و پنیر به او داد گفت به حیاط برود و لقمه را زیر آفتاب بخورد فاطمه خانم رفت تا در زیر آفتاب آن را بخورد آن را نزدیک دهان برد اما صدای قارقار یک کلاغ را شنید که می گفت فاطمه خانم نصف نان پنیرت را به من بده او نصفش را به یک کلاغ داد... 3- کتاب " قصه های شیرین جهان " نوشته شاهیرا گاتا انتشارات کتابهای بنفشه ارائه توسط سها نوروزی خلاصه کتاب : روزی بود و روزگاری دختری همراه با پدر و مادربزرگش زندگی می کرد روزی از این روزها مادر بزرگ مرد . دخترک بیچاره ماند و یک پدر بداخلاق . پدر او در کنار بخاری می نشیند و به دخترک می گوید به بازار برود و کبریت بفروشد .... 4- کتاب " تاواتا " نوشته مژگان میرمحمد صادقی نشر جامعه القرآن کریم و ارائه توسط باران نصیری خلاصه کتاب : این کتاب برگرفته از صحیفه سجادیه است و درباره کره اسبی به نام تاواتا و یک اسب پیر است . تاواتا همیشه سعی می کرد اسب پیر را خوشحال کند تا اینکه یک روز مشکلی برای تاواتا پیش آمد و اسب پیر سعی کرد تا به تاواتا کمک کند تا مشکلش را حل کند و دل او را شاد کند.... 5- کتاب " قصه های شاهنامه " نوشته: آتوسا صالحی نشر نشر افق و ارائه توسط نازنین زهرا جعفر قلی خلاصه کتاب : صدای پای آنها به گوش میرسید ضحاک برای غذای مارهایش آمده بود که مثل هر روز دو جوان را ببرد .کرماییل ترسیده بود که ناگهان صدای مادری به گوش رسید که می گفت: فرزندم را رها کنید . ارماییل با این صدا و شنیدنش خشمگین شد و گفت باید چاره ای پیدا کنیم . کرماییل گفت چه باید کرد ارماییل جواب داد ما باید به کاخ ضحاک برویم و غذا را برای مارها بپزیم ....

کتابخانه عمومی الزهرا(س) ...
ما را در سایت کتابخانه عمومی الزهرا(س) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alzahralibalborza بازدید : 139 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 17:56